ترکی یعنی...
درآمد
در تاریخ پُرافتخار ایران اسلامی ، همواره زنان عالم، مؤمن، شجاع و شیر دل جایگاه ویژه ای داشته و نقش اساسی آنها در نهضت ها ، خیزش ها و حرکت های علمی ، اجتماعی و فرهنگی فراموش ناشدنی است . این زنان شیر دل نه تنها مردان بزرگی را در دامن پُر مهر و محبت خود پرورش داده اند ، بلکه سبب تداوم حرکت های عظیم مردمی و رشد و بالندگی حیات علمی و اجتماعی جامعه شده اند .
در این میان صفحات تاریخ خطه آذربایجان مشحون از فعالیت های بانوان قهرمانی است که با تکیه بر نیروی ایمان و عمل در عرصه های مختلف علمی ، اجتماعی ، فرهنگی و مبارزاتی قدم برداشتند و نام خود را در ردیف مشاهیر ایران اسلامی جاویدان و ماندگار ساختند .
در این نوشتار به شرح حال یکی از بانوان شاعر این خطّه پرداخته می شود ، امید که مورد توجه و قبول صاحبان فضل و ادب قرار گیرد.
محل تولد و خاندان
حیران خانم ، شاعره نامدار سده سیزدهم هجری قمری از زنان نامورِ خاندان «دُنْبُلی»(1) است . از تاریخ حیات و شرح حال وی اطلاع دقیقی در دست نیست و آنچه نویسندگان و محققین در خصوص زندگانی وی به نگارش در آورده اند متناقض می باشد . «حیران» ظاهرا تخلص او بوده و وی نام دیگری داشته است .
محمّد علی تربیت تولد وی را شهر تبریز درج کرده ،(2) و برخی از محققین او را متولد نخجوان دانسته اند و رشد و نمای وی را در شهر ارومیه روستای «خانقاه سرخ» که به زبان ترکی «قزل خنیه» مشهور است ـ در سه فرسخی ارومیه و پایین تر از کار خانه قند ـ قید کرده اند .(3)
نویسندگان کتاب «بزرگان و سخن سرایان آذربایجان غربی» این شاعره نامی را جزء شعرای ارومیّه و مؤلف کتاب «دانشمندان آذربایجان» و دکتر جواد هیئت در کتاب «آذربایجان ادبیات تاریخینه بیر باخیش» او را اهل تبریز معرّفی می کند در حالی که خود اعتراف دارد ، که از دودمان دنبلی است .
امّا به اعتقاد نگارنده کلمات خوی و دُنْبُل از هم جدا ناشدنی است و اقامت چند ساله حیران خانم در ارومیّه و تبریز را نمی توان دلیل بر این گرفت که او اهل آن دو شهر است ، چنان که عبدالرّزاق دنبلی (مفتون خویی) و بهاءالدّین دنبلی و عدّه ای از بزرگان ، این خاندان را فقط به خاطر این که از خاندان دنبلی هستند جزء بزرگان آذربایجان غربی یاد کرده اند با این که می دانند اقامتگاه دانشمندان فوق آذربایجان غربی نیست ، فقط چون دنبلی هستند و دنبلیان با خوی پیوند ناگسستنی دارند و خوی جزء آذربایجان غربی است بدین جهت جزء رجال آذربایجان غربی ذکری از ایشان به میان آورده اند .
به هر صورت حیران خانم چون دنبلی است به خوی اختصاص دارد اگر چه زادگاه و محلّ نشو و نمایش در خوی نباشد . (4)
مؤلفین «بزرگان و سخن سرایان آذربایجان غربی» در مورد پیوند نزدیک شهر خوی و طایفه دنبلی و انتساب حیران خانم به خاندان دنبلی می نویسند :
خواننده عزیز توجّه دارد که طایفه دنبلی از قدیم الایّام در صفحات خوی و شاهپور (سلماس) سکونت داشته اند و تاریخ عمومی و اجتماعی آذربایجان غربی از حادثاتی حکایت دارد که به دست بزرگان این طایفه به وقوع پیوسته است . با توجّه به این واقعیّت مسئله انتساب حیران به این خاندان از دو حال خارج نیست ، یا باید تصوّر کرد که اجداد وی در زمان های قدیم از خوی به نخجوان نقل مکان کرده اند و یا لزوما و باید معتقد بود که تعدادی از این دنابله نیز در نخجوان اقامت داشته اند .(5)
او در یکی از اشعارش در مورد حسب و نسب خویش می گوید :
و در جایی دیگر به تیره و طایفه خود اشاره کرده و چنین می سراید :
پدر
پدرش کریم خان کنگرلوی دنبلی(6) از سران سپاه عباس میرزا است . اجدادش در روزگاران سابق به علت اختلافات درونی قبیله ، از دنبلی های حوالی سکمن آباد ، چورس و خوی جدا شده و در حوالی ارس استقرار یافته بودند .
حیران خانم در نخستین دوره جنگ های ایران و روس در سال 1218 ق و انعقاد پیمان ننگین بار «ترکمنچای» و الحاق قسمتی از سرزمین عزیز ایران به خاک روسیّه ، به همراه پدر و اعضای خانواده به ایران آمدند و مدتی در تبریز رحل اقامت افکنده و به دیدار نایب السلطنه عباس میرزا نائل آمدند . سپس راهی ارومیّه شدند و در روستای «قِزِلْ خَنْیَه» ، در 18 کیلومتری ارومیّه که از طرف عباس میرزا به عنوان تُیُول(7) به کریم خان واگذار شده بود ، اقامت گزیدند . هم اکنون بازماندگان کریم خان در این روستا ساکن بوده و به نام خانوادگی «کریملو» اشتهار دارند و حیران از اسلاف همین خاندان است .(8)
در فراق یار
با عزیمت حیران از نخجوان به ایران نامزدش که لحظه ای تحمل دوری او را نداشت به علت نامعلومی به ایران نیامد و در آنجا ماندگار شد . حیران آن دختر آشفته و پریشان ، پس از استقرار در ایران ، اشعار سوزناکی در فراق نامزدش سروده که این هجران در بیشتر اشعارش نمایان است .
دوری راه و عدم امکان ارسال نامه ها و پیک های منظم باعث گردیده بود که رفته رفته از طرف دشمنان حیران خانم چنان شایع گردد که نامزدش دیگر علاقه ای به او ندارد . او در شعرهایش گاهی خطاب به نامزدش تمنای ارسال نامه می کند تا خاطر غمدیده خود را با آن شاد کند :
* * *
درباره ازدواج حیران و چگونگی آن اطلاع صحیحی در دست نیست و گویا او به یاد محبوب نخجوان ، دل خوش داشته و از ازدواج سر باز زده است و شاید هم در همان
روستای قزل خنیه ـ به احتمال ضعیف ـ تن به ازدواج یکی از اقوام خود داده است . در هر حال اگر بتوانیم شعر زیر را خطاب به همسرش عنوان کنیم باید نتیجه بگیریم که از وصلت خود خرسند نبوده و در آرزوی آزادی است .
از اشعار وی استفاده می شود که از عمری طولانی برخوردار بوده و زمان سه پادشاه قاجار را درک کرده است . به قول محمّد علی تربیت، موقع وفات هشتاد سال داشته است . وفات وی بین سال های 1260 تا 1270 ق در تبریز اتفاق افتاده است . (11)
حیران خانم تا پایان عمر چشم انتظار نامزدش بود و این از نوع بیان غالب اشعارش هویداست . چنان چه او در تمام خطاب های خود به نامزدش ، حتّی در پیری و در بستر مرگ او را جوان خطاب می کند .
* * *
نا گفته پیداست که نامزد او ـ اگر زنده بود ـ به همراه خود شاعره نیز پیر شده بود ولی چون از نظر فلسفی آخرین تصویر ذهنی قبل از جدایی ، تصویر جوانیِ نامزدش بوده لهذا تا پایان عمر او را در همان کسوت جوانی می بیند . آخرین شعر او که در بستر مرگ با عنوان «الوداع» سروده مؤیّد نظریّه فوق است :
استقبال حیران از اشعار شاعران بزرگ
حیران خانم ذهنی خلاق و ذوقی سرشار داشته و غالبا در سرودن شعر در انواع گوناگون قصیده ، غزل ، رباعی ، مخمس ، ترجیع بند و ... دستی توانا داشته است . به اعتقاد پژوهشگران حیران خانم تسلط عجیبی بر صناعات شعری داشته و به استقبال شعرای مشهور ایران رفته و اشعار آنها را جواب گفته است .
حیران خانم در استقبال از این شعر مشهور رودکی :
با دو غزل به او جواب گفته که ما به جهت اختصار به یک غزل او اشاره می کنیم .
غزل مشهور سعدی را که می فرماید :
را با غزل ذیل این چنین جواب گفته است :
مستزاد مشهور مولوی با عبارت ذیل :
هر لحظه به شکلی بت عیّار برآمد
دل برد و نهان
هر دم به لباسی دگر آن یار برآمد
گه پیر و جوان شد
را این چنین استقبال می کند که منتخباتی از آن مستزاد چنین است :
آن سرو سرافراز ، روزی که درآمد
خورشید عیان شد
بر دیده دل قامت او جلوه گر آمد
کان سرو روان شد
چون کرد تجلّی رخ پر نور وی از شب
دل گشت پریشان
تیر مژه اش بر جگرم کارگر آمد
صد رخنه به جان شد
با عشق تو حیران به جهان آمده ای مه
با شوق تو می زیست
هم در هوس عشق تو عمرش به سر آمد
در خاک نهان شد
حیران خانم با قدرت و تسلّط وصف ناپذیر یکی از غزل های صائب تبریزی را چنین تخمیس می کند :
|